یا نور اول و آخر
هنوزم در دیده کمی حایز باید شد کمی خاک تر از عمق
چسبیده سقف آسمانی به دشت بلند کمی تر شده ابرهای سفید
رسیده شهر در شهر ترکیده توپ بازی در میانه زمین سبز
کفترها در پرواز خود بر بامهای گنبدی، کاه گلی صورتی
سبوی آبی در دستان برای سیراب کردن زمین های تشنه زرد
در جهتی کمال یافته برای بیداری یک امت سراسر در تاریکی
از آزادگان همین رفته و آمده برای حریت بخشی امت
در باغچهای پر گل برای بچههای تنها نشسته یاور و مونس
سخت شکسته بستهای چهار سوی دلهای تشنه داد
صدایی که گلوی بغض کرده فریاد میزند که باز شوید
ندایش را میشنویم فکر پیش آنرا نمودهایم آزاد وار
رها میشویم پاک و طاهر چون طایری در هوای آبی
غم نمیخوریم چون استواری او را داریم یک قدم نیست عقب
روز،بروز روشنتر دیدی باز چون چون عقاب تیزبین چیتی
گفتاری صالح و ساده
نمودی پاک و طاهر و فروزنده
روشنی بخش همه ملتها