بنام یار
فدا میشویم در دل
ای دل غصه میخوری ما را
کسی نمیتوان سر پوش نهاد بر حقیقت
حق بالاست دیده را بنمای بصیر
فضا را آلوده ننما
اینجا آبها صاف اند
راهی مرو که برگشت نداشته باشیم
سری فاش نکن که عذر نتوان نمود
ما در راه ، بی راه چرا رهیدهای
مالی که نیست حلال، حلال نمودهای
نشستهام در میان، کنار چرا زدهای
شاخص مینماید این کار، فرصت چرا سوختهای
شمس اندر آسمان، چراغ چرا افروختن
میسازم کلبهای پر از در دل
شادم که نیستم ابزار فراری
همت نموده، قدم نه بر دیدگان
روزی که نیست فدایی بر اقدام نهایی
شب گسترده چادر بر سر زمین
گستردهام ماهی بر تنگ تاریک چادر
راهم دهید، نرم نرم اندر بیابان
فرضی که او را فروخته ، باران بهاری
نیست جان فشانی،زمستان سرد و کاری
باریاست بر دوش، ننهاده در گاری
عمری فدا نمودیم، پیش از گذر سوختیم
محیط سبز نمودیم، سوختیم بیعاری