بنام هستی بخش
راه دوری نرفتهام ولی انگار سالهاست که دارم پیادهروی میکنم در بیابان تنها و بدون هیچ زادی برای خودم چنین کابوسی وحشتناک است ولی انگار واقعی است
تنها همینجا در یک دشت برهوت، قدمهای سست، راه دور، امید از دست رفته، سرابی نه چندان دور چشمک میزند
میتوان رفت قدرتم هست ولی چشمانم بیشتر برایم یک جادوگر شدهاند بجای نشان دادن به خیالاتم کمک میکنند انگار فرسنگها باید رفت بدون هیچ
باز در این تنگه بین دو کوه چون مشکلات و گرفتاریهای زندگی گیر کردهای باید چاره بیاندیشی مثل این است که اندیشه در تو نیست، خالی خالی است
برای چندمین بار از روی زمین بلند میشوم گوشهای را پیدا کنم و از این بیدرمانی رهایی یابم میگویند باید امید داشت، امید تنها نیروی برنده است در همه طول
از دیواری که سدم شده میگذرم، همچون موری که از تکه سنگی خود را رد میدهد باز هم دیوار، دیواری از پشت دیوار دیگر سرک میکشد انگار نه انگار که من باید برسم راه نرسیدن را نشان میدهد بازهم حرکت باز هم گذشتن
تنها برای بودن، برای اثبات شدن، برای گذشتن از چهارسوی دنیا برای کوچک نشان دادن دنیا، کافی است به آسمان نگاه کنی، چرا اینقدر در خود فرو رفته بودم آسمان خیلی فراخ است از همه آنچه که فکر میکردم کمی جلوتر چشمهای است ، آبی زلال و خنگ، سایهای گسترده از درختان نارون ، تاک ، انار، شمشاد، رز، آقاقیا و کاج و سرو
مقصد را نباید گم نمود نشستن در این جای باصفا خوب مینماید ولی از رسیدن بازت میدارد باید کوشید باید رفت تا رسید ، مقصد اینجا نیست مقصد جایی در آرزوهایات است که برای رسیدن به آن جز رفتن و دست از کار و کوشش نکشیدن راهی ندارد گریزی از سعی و کوشش بیوقفه نیست برای اوج بودن و به قلعه رسیدن زحمت میخواهد چون از پا افتادی خیزان باید رفت
مهم رفتن است بسوی مقصد ، دشواریها وقت نائل شدن محو میشوند انگار که اصلاً نبودهاند، آنقدر در رفتن غرق شو که ناهمواریها را نبینی، چنان قدم بردار که استواریات را به رخ بکشی چنان باشد که آفریده شدهای.
أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى *38* هیچ کس بار دیگرى را به عهده نخواهد گرفت.
وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى*39*و اینکه براى انسان جز آنچه تلاش کرده بهرهای نیست.
وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى *40* و اینکه تلاش و سعى او را به زودى به وى بنمایند.
ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَآءَ الْأَوْفَى*41* سپس جزاى کامل آن را به او بدهند.
نجم(38-41)