بیاض

یا مدبر الامور

داشتم کمی روی داشتن محله‌ها و جنگ 12 روزه اخیر فکر می‌کردم.

جمعیت و تهدیدات جانبی بر میهن و سلاحهای جدید و مرگبار.

اگر بافت جمعیت و محله و سبک زندگی خود بهره برده بودیم چه فواید و زیانهایی را امروز پشت سر گذشته بودیم؟

بطور قاطع نمی‌توانم قضاوت داشته باشم ولی مثل همه چیز وارداتی می‌شود گفت که ضرر آنها بیشتر از فواید آن بوده.

در بافت قدیم گسترش شهرها بصورت سطحی بوده و فضای سبز و محل‌های استراحت و آسایش به نسبت افراد مهیا بوده است و این خود باعث پیوندهای عاطفی و حس همدلی و همراهی بین مردم می‌شد و این در حالی است که گسترش عمودی شهرها محل‌ها را نابود و بلوک‌های بی روح و مرده را جانشین آن نموده و این خود باعث شده که همسایگی بی‌مفهوم باشد و همدلی نیز مرده و این سبک زندگی را هم بی‌روح کرده و عواقب خودش را وارد کرده، انسانهای متناقص در کنار هم هیچ حس مثبتی ایجاد نمی‌کند، مردهای همسایه!

اولین اشکالی که به من خواهد شد ممکن نبودن گسترش سطحی است!؟ فکرش را بکنیم در حالی که تجمیع جمعیت در تهران چه بار ترافیکی و نابود کننده اوقات مردم را تحمیل کرده است در حالی که این خودروهای انتقال افراد بصورت غیر ضرور و بی مورد و .... چه آلودگی و مصرف سوخت و اصطکاک و مواد سرطان‌زا و .... را در تغییر اقلیم و شکاف فضا و نازک کردن لایه اوزن و ....

اگر این جمعیت در سطح بود این همه اوقات تلف شده برای با هم بودن و مفید بودن بکار می‌رفت.

و ترافیک نداشتیم و محلات خود حلال مشکلات بودند.

سوال بعدی پس این جمعیت مثلا در تهران کجا زندگی کنند؟

... شاید این جواب در کلاف سردرگم پیش آمده خنده دار و غیر ممکن بنظر آید ولی چنین نیست، یعنی جواب به این سوال در مبدا ایجاد مشکل قابل اجرا داشته اما سبک غربی و افکار کلافه شده جواب را ناممکن کرده!؟

اینکه 30 سال قبل ایده انتقال پایتخت مطرح و سپس کسانی با طرحهای مشکل مزید کن و هزینه بر نجومی مثلا جلو آنرا گرفته و به آن افتخار کردند،در حالی که آن طرحها نه افتخار داشت و نه اجرا کنندگان آن سازنده و نجات بخش بودند بلکه اجرا نشدن انتقال مشکلات را ابرمشکل و ترافیک معمولی را به بحران ترافیک و هزینه‌های کم را به هزینه‌های کمرشکن و نابود کننده و باعث شکافهای جمعیتی و بحران آن شده‌اند در کل آنها برای حل مشکلات تهران همه‌ی آنها را به ابرمشکل و بحران‌ها را به ابر بحران و غیرقابل تصور نمودند؛ اگر اکنون هم این روند را ادامه دهیم در آینده هیچ مشکلی قابل حل نیست و راه حلها همه غیر ممکن خواهند شد و این نیست جز آنکه خودمان مشکلات را بدست خودمان بر سر خود آوار کرده‌ایم.

چطور به این ایده می‌رسید که پایتخت را به مکران،بم،زابل و ..... منتقل کنید اما به ذهن شما نمی‌خورد که جمعیت به محل جدیدی منتقل شود آنهم بصورت خود جوش و میل و رغبت؟!

وقتی امکانات را متمرکز می‌کنید یا این حس تمرکز امکانات را ایجاد می‌کنید باید هم انتظار هجوم جمعیت در آنجا باشید و آن کنید که کرده‌اید.

.... یادش بخیر خانه‌های باغچه و حوض دار و ... آنجا که روح زنده می‌شد و جان می‌گرفتیم، اما اکنون از فشارهای بیرون به کنجی می‌خزیم به نام آپارتمان آنهم جایی که برایت آسایش نمئ‌آورد و امنیت ذهن و همکاری و همفکری را با بریدن می‌خواهد تو را راحت کنند از همه‌ی این خوبی‌ها !

فکرش را بکنید در این آسمانخراشها یک زلزله غیر متعارف خدای نکرده اتفاق افتد کدام مدیریت بحران جوابگوست.

یک موشک در شهر عمودی و یک شهر افقی چه بحرانی متفاوت می‌سازد!؟یکی را با کمترین هزینه می‌شود حل کرد و دیگر خود مشکل برای بلوک‌های کناریست. یکی حل بحران آن خود یک بحران دیگر است و هزینه‌این حل آن قوز بالای قوز و اینها در هنگام عمودسازی لاپوشانی شده یا عمداً در نظر گرفته نشده؛چون منافع عده‌ای زالو صفت تأمین شود و لقمه‌ای هم به مدیریت شهر برسد.

مشکل بعدی که اشاره می‌شود راحتر و کم هزینه‌تر بودن انتقال امکانات به مردم و در دسترس بودن است.

این هم به نوعی یک دروغ بزرگ است کمی قبل تر برویم

آیا ساخت پل‌های دسترسی کمربند های ارتباطی هزینه انتقال امکانات را کاهش داده یا خود باعث یک ابر هزینه است

در حالی که شهرهای محله محور و گسترده علاوه بر راحتی رفت و آمد نشاط و همبستگی را در پی دارد اما در شهرهای عمودی حرکت کند مصرف بالا و روان پریشان برای مردم در پی دارد

برای رسیدن به کمترین امکانات باید ساعتها وقت صرف کرد

اگر وقت طلاست که گویند از طلا هم ارزشمندتر است پس شهرهای عمودی کل حیات ما را نابود کرده‌اند و کل خیابان‌های شهر را به پارکینگ تبدیل کرده‌اند